بهانههای جنگ
ما افغانستانیها هنگامی که به واژه جنگ روبرو میشویم، واکنشهای گوناگونی نشان میدهیم. یک شمار که زخمدیده هستند، سر تکان میدهند و شاید اگر کمی ریزبینتر به چشمهایشان نگاه کنید، میبینید که در آستانه اشکریزیاند. برخی دیگر شانه بالا میاندازند و میگویند زندگی همین است. یک بخش از مردم هم با هیجان رویدادها را پیگیری کرده و از یک سویِ ویژه پشتیبانی میکنند. این را گفتم که بدانید با این واژه ناآشنا نیستیم و بهانههای جنگافروزی را هم خوب میدانیم.
ولی نکته بنیادی در این بوده که این بهانههای گوناگون کدامها هستند؟ خوب که ریزبینانه به این باره نگاه میکنیم، میبینیم گاهی بهانهها به مانند بهانههای دوران بچگی خودمان است. برای نمونه: تو چرا با فلانی دوست شدی؟ یا اگر زورمندتر باشیم بهانه میگیریم که چرا گپهای من را گوش نمیکنی؟ یا دهها نمونهی دیگر.
جنگها در گذشتهها بیشتر برای کشورگشایی رخ میداد. یک رهبری از روی بیکاری، زورآزمایی و همچنین گستردهتر کردن زمینهای خود، به سوی جاهای دیگر یورش میبرد. این «گشاییدن» تااندازهای دنباله مییافت که گاهی دو یا چند رهبر «گشاینده» با هم برخورد میکردند و بیگمان یکی پیروز میشد. چنین شیوهای امروزه ورنیفتاده است و میبینیم که جنگهای کشورگشایانه به روشهای دیگر انجام میشود. یک نمونهی آن این بوده که یک سو، بر جایی تازیده و به آگاهی رسانده که چنین کاری را بر پایهی نیکخواهی، آزادی مردم از زیر ستم و رفاه انجام داده است. اینکه آیا درست میگویند یا نه، پاسخ آن را باید خودتان بیابید.
ولی گاهی درست انگاری جنگ، از راهاندازی آن غمانگیزتر و چه بسا خندهدارتر است. برای نمونه، در یکی-دو دهه گذشته دیدهایم که جنگها برای صلح رخ دادهاند. یکسو برای اینکه سویِ دیگر را ناچار به آشتی با خود کند، با او میجنگد. پس از شکست آن سو، با افتخار به آگاهی همگان رسانده میشود که اکنون آشتی کردیم. اینچه نوع آشتی است، خدا داند!
یک نمونهی جنگ، به بهانهی گفتگو و یا نشاندن سویِ دیگر روی چوکی گفتگوست تا با هم به تفاهم برسند. چنین جنگهایی گاهی برآیندی هم ندارند. دیده شده که یکی از دو سوی درگیر، بارها پس از نشستن روی چوکی گفتگو، همین که آگاه میشود سویِ دیگر سرفروآورده، به جنگ دنباله داده است. گاهی به این شیوه، جنگ، جنگ تا پیروزی هم میگویند.
یک گونه از بهانهی جنگ، برای پیروزی است. به این معنی که یک سو به سویِ دیگر میتازد و بر آن است تا به آن سو بپذیراند که تو شکست خوردی. گاهی هم دیده شده که آن سو، مبارزه میکند و این جنگ فرایشی میشود و سویِ تازنده، درمانده، خسته و بیپول درخواست پایان جنگ را میدهد؛ ولی آن سویی که زیر تاخت و تاز قرار گرفته است، اکنون خود را پیروز میانگارد، بیتردید پاسخ نه، داده و میکوشد تا دودمان تازنده را برباد دهد. در اینجاست که برای توازن هم که شده دیگر سوهای بیرون از گود که تاکنون نگاه میکردند و گاهی هم هیزمی برای آتشافروزی به میدان میانداختند، به درون گود آمده و میخواهند تا آشتی برقرار شود. به این آشتیها «نیمبند» هم میگویند که پس از چندی دیدهایم دوباره زبانههای آتشِ جنگ از زیر خاکستر بیرون زدهاند.
بهانهی دیگر جنگ به دست آوردن درآمد بیشتر است. یعنی شما جنگابزار ساختهاید یا خریدهاید، در انبارها گذاشتهاید، هزینه کردهاید و اکنون به قول معروف، روی دست شما باد کرده است. پس بر آن میشوید تا بهانهای بتراشید، جنگی بیفروزید و چکیده سخن اینکه دو سوی را بهم اندازید تا دستکم سودی برده و جنگابزارهای خود را به فروش رسانید یا بکار ببرید تا زنگ نزنند. باید گفت، جنگافروزها کسانی را که چنین اندیشهای دارند «متوهم» میخوانند. ولی میان خودمان بماند، بیشتر برای لاپوشانی این واژه را به کار میبرند.
بهانهی دیگر جنگ، بر پایهی «هندوانه زیر بغل گذاشتن» است. دیده شده، یک رهبر را تااندازهای پروبال میدهند که او باورمند میشود هر جا بتازد، میتواند پیروز شود. دراین شیوه، آن سوهای بیرون از گود با گفتههایی مانند «تو میتوانی، تو خطرناک هستی، تو نیرومند هستی، تو به جنگابزارهای پیشرفته دست یافتهای و …» رهبرِ بیچاره را وادار به آغاز جنگ میکنند و پایاناش هم آشکار است که جز درماندگی و بدبختی مردم چیزی ندارد. در تاریخ هم بسیار با اینچنین آدمهایی برخورد کردهایم؛ ولی اینکه چه پافشاری بر انجام دادن بارها و بارهای اینکار است، ما که ندانستیم!
یک بهانهی دیگر جنگ، از میان بردن نژاد ویژه است. در این روش، یک گروه خود را برتر میداند. این برتری میتواند به آیین، رنگ پوست، بلندی و کوتاهی بینی، تنگی و گشادی چشم و دیگر بارهها پیوند داشته باشد. ولی اینکه چه پافشاری بر از میان برداشتن نژادی ویژه است، نه کسی میداند و نه هم کسی به دنبال آن رفته تا بداند. برای نمونه، اینکه بلندی و کوتاهی بینی چه آسیبی به ما و جهان میرساند، هرگز آشکار نشده است. به گونهی فراگیرانه اگر نگاهی بیندازیم، این جنگها را در دسته فرسایشی میتوان جای داد، چون تا پایان جهان دنباله دارد و پیروزی در پی نخواهد داشت.
پینوشت یک: بهانههای دیگری هم هستند که گاهی بسیار زیرکانه و گاهی از روی نادانی رخ میدهند. اگر خوب به چار-دو-بر خود نگاه بیندازید با آنها برمیخورید. ولی شاید بپرسید که دانستن بهانههای جنگ، چه به دردمان میخورد؟ پاسخ آن ساده است؛ دستکم اگر خود را ناگهان جنگابزار به دست، کلاهخود به سر، رخت پیکار پوشیده، در برابر نیروهای روبرو و در میدان نبرد یافتید، میدانید چرا میرزمید.
پینوشت دو: همهی این جنگها را ما در کشورمان آزمودهایم و همچنان هم میآزماییم. گاهی دیده شده که به این انباشتههای نافرجام _ ولی سودآور برای سویِ ویژه_ کسانی افتخار هم کردهاند، تا جاییکه در کتابهای رنگارنگ برای نسلهای آینده، به ارث گذاشتهاند تا باشد آنها هم به همین راه دنباله دهند تا رستگار شوند!